در آبان ماه سال یکهزار و سیصد و سی و چهار بعضی از طلاب ووعاظ از من خواهش کردند تا تفسیری را شروع کنم. قرار شد مجلستفسیر، هفتهای یک ساعت، روزهای جمعه ساعت ده صبح در منزلباشد. آقایان آمدند و از اول قرآن شروع شد. اینک خلاصهای ازبعضی مطالب تفسیر را در این جا نقل میکنم.
برای سوره فاتحه چند اسم است. یکی «حمد» به مناسبت آن کهسوره مشتمل بر حمد خداوند است و یکی «فاتحه» به مناسبتافتتاح قرآن یا افتتاح نماز به این سوره. سوم «ام الکتاب»،ام به چیزی میگویند که در بر دارنده چیزی باشد، مثل ام الراسکه اسم پرده نازک روی مخ است و چون فاتحه الکتاب در واقعهمانند فهرست و خلاصهای از تفصیل کتاب مجید در مباحث اعتقادی واخلاقی و احکام است، لذا آن را «ام الکتاب» گفتهاند.
معنی دیگر «ام» شروع است. شیخ طوسی در تفسیر تبیان میگوید:
«و تسمی العرب کل جامع امرا او متقدم للامر اذا کانت له توابعیتبعه اما» و چون سوره فاتحه مقدم بر سایر سورههای قرآن است،آن را امالکتاب میگویند.
الف) کسی که میخواهد قومی را از آداب و عقاید غلطی نجات دهدباید به جای هر یک از آداب و اخلاق باطل عمل خوبی را ارایهکند.
قبل از اسلام عربهای مشرک کارها را به نام بتها شروع میکردند باسم اللات و العزی - مکتب اسلام آمد تا بت را بردارد، برایاشباع حس عادت باید چیزی به جای آن بگذارد. «باسم الله» راگذارد که در تمام مواقع آنرا بگویند.
ب) اسلام دین توحید است و تبلیغ توحید هنگامی به نتیجه کاملمیرسد که همواره نام خداوند برده شود و دلهای مردم رنگ توحیدبگیرد. یکی از راههای حصول این نتیجه تکرار لسان است. از اینرو اسلام بر «بسم الله الرحمن الرحیم» تاکید کرده و هر امریکه شانی دارد باید به نام خداوند شروع شود. اثر این دستورتمرین همیشگی «توحید» و روح خداپرستی در اجتماع است.
خداوند صفات متعددی دارد ولی در تمام مواقع در کنار عبارت«بسم الله» «الرحمن الرحیم» را میآورد و خود را با اینصفات یاد میکند. و حال آن که ممکن بود بگوید «بسم اللهالعلیم الحکیم»، «بسم الله الجبار المنتقم» و همچنین سایرصفات.
نکته مطلب، در جلب قلوب مردم از راه رحمت است. برای جمعآوریمردم هیچ نیرویی بهتر از رحمت - که موجد امید است - نیست.
مردم وقتی امید پیدا کردند حرکت میکنند و امید از راه رحمت وبشارت میسر است. پیغمبری که میخواهد تمام طبقات مردم جمع وآنان را امیدوار کند. باید قدرتی در اختیار داشته باشد که بهوسیله آن در مردم روح امید ایجاد کند، بشارت و رحمتبهترینابزار برای ایجاد امید است. از این رو میگوید: سبقت رحمتهغضبه (1) ، فضل و رحمتش بر غضبش سبقت دارد. آوردن رحمن و رحیم در«بسم الله» باعث امیدواری و تجمع مردم بر گرد پیغمبر است،از این رو تمام مظاهر مختلف اسلام «رحمت» معرفی شده است،قرآن (هدی و رحمه للمؤمنین) (2) و رسول (و ما ارسلناک الا رحمهللعالمین) (3) و (اشداء علی الکفار رحماء بینهم) (4) بر میشمرد.
حمد هو الثناء علی الجمیل الاختیاری، حمد ثنا و تمجید برزیبایی است که از محمود با اراده و اختیار صادر شده است.
خداوند از حیث اسم جمیل است (لله الاسماء الحسنی) (5) و از حیثخلقت جمال آفرین است (الذی احسن کل شیء خلقه) (6) .
جمال یکی از علل بقای قوم است «الله جمیل و یحب الجمال»داروین نیز در فرضیه خود یکی از علل بقای نوع بعضی از حیواناترا جمال آنها میداند.
پرطاووس در اوراق مصاحف دیدم گفتم این منزلت از قدر تو میبینم بیش گفتخاموش که هر کس که جمالی دارد هر کجا پای نهد دست نیارندش پیش
برای بقای امت، دین اسلام برای مراعات و حفظ زیبایی، دستوراتموکدی دارد. از این رو بر مسواک زدن و حفظ زیبایی و نظافت وصورت و لباس سفارش شده است.
در حمد، ثنای بر جمیل اختیاری است پس اگر در موجودی جمال غیراختیاری باشد تمجید او را «مدح» میگویند نه «حمد».
درخشندگی برلیان یا درخشانی آفتاب را نباید به حمد تعبیر کرد«حمدت اللولو یا حمدت الشمس» درست نیست، باید گفت:
«مدحت اللولو والشمس».
این نکته واضح است که خداوند در خلقت عالم اراده و اختیارداشته و برای او جبری در خلقت نبوده است، از این رو «حمد»تعبیر شده است.
در آیه، «احمدک» یا «احمدالله» نیامده بلکه «الحمدلله»گفته است. زیرا استحقاق خداوند برای ثنا و تمجید، آن قدر عظیماست، که گویا گوینده خود را لایق تقدیم حمد نمیداند و نمیتواندبگوید من تو را حمد میکنم. زیرا تو بزرگتر و من کوچکتر از آنمکه «حمد» خود را با درنظر گرفتن شخصیتخود، تقدیم پیشگاهمبارکت کنم، بلکه با صرف نظر از شخصیتخود «حمد» را تقدیممیکنم.
در آیه عبارت «رب العالمین» آمده و خالق نگفته است. عالمهستی نه تنها در خلقت احتیاج به خداوند دارد بلکه در هر لحظهاین احتیاج باقی است و خداوند در هر لحظه مربی عالم است ودایما فیض تربیت از خداوند سبحان برای بقا و دوام عالم میرسد.
این موضوع همان بحث علمی است که «آیا احتیاج ممکن واجب ازراه امکان استیا حدوث» بر اساس دیدگاه کسانی که احتیاج رافقط به علتحدوث میدانند، پس از خلقت احتیاج عالم از خداوندقطع شدنی است. مانند بنا که احتیاجش به بنا برای حدوث است، ازاین رو اگر بنا بمیرد بنا باقی است ولی این گفته در بارهخداوند و عالم هستی خلاف تحقیق است. احتیاج عالم به خداوند ازجهت امکان است و چون امکان دایمی است از این رو احتیاج دایماهست. از رب العالمین میتوان به این نکته توجه کرد که تربیتفیض تدریجی و دایمی است و باید همیشه باشد.
تفسیر جمله اول در بالا گفته شد. اما جمله دوم بیان حکومتخداوند در روز قیامت است. «دین» در این جا به معنی جزا استخداوند مالک روز جزا است.
چند نکته در این آیه قابل ذکر است.
استمداد، ویژه خدا است و آیه در صدد بیان توحید افعالی وتوحید در عبادت است. جز خداوند کسی شایسته بندگی نیست.
(فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا ولا یشرک بعباده ربهاحدا). (7) کسی که خداوند را مسلط بر جهان «کون» و تمام علل رادر اختیار او میداند از غیر خداوند مدد نمیخواهد و دست تمنابه سوی دیگری دراز نمیکند. جبرئیل در موقعی که ابراهیم خلیلگرفتار آتش بود برای مدد آمد ولی ابراهیم به او ابراز احتیاجنکرد و از او استمداد ننمود. جبرئیل گفت:
(الک حاجه قال: اما بک فلا! قال سل حاجتک قال: علمه بحالیحسبی فی سوالی). این مرتبه ایمان در توحید افعالی درجه کاملتوحید برای موحدین است. انحصار عبادت در خداوند بلااشکال استولی در استعانت جویی، خداوند، در قرآن انحصار را برهم زده وفرموده:
(واستعینوا بالصبر و الصلاه) (8)
(تعاونوا علی البر و التقوی) (9)
صبر که یکی از حالات نفسانی بشر است، به دستور قرآن مورداستعانت واقع شده. ما ماموریم در توحید افعالی فقط از خداونداستمداد کنیم ولی در جاهایی که خداوند در نظام عمومی و علل واسباب اجازه داده از بعضی از امور استمداد شود یا آنکه از نظرتعاون عمومی اجازه استمداد داده است همانگونه عمل میکنیم.
البته اینهم استمداد از خداوند است و منافی اصول توحید نیست.
زیرا کمک از خدا خواستن گاهی مستقیم است و گاهی از راهی استکه او اجازه داده است پس اگر کسی استمداد از صبر کند نبایدگفتبر خلاف توحید افعالی عمل کرده است. مثل آن که پیری از عصایا مریضی از دوا استمداد کند. اینها علل و عوامل عمومی نظامطبیعی یا اجتماعی عالم است که مورد امضای خداوند است ولی اگرکسی از راهی که اجازه نداده است استمداد کند، بر خلاف انحصاراستعانت است مانند قضیه یوسف که از ساقی استمداد کرد و گفت(اذکرنی عند ربک) یا آن که در تفسیر روایتی نقل میکندکهخلاصهاش این است:
مرد متقی عابدی از پادشاه فاسقی برای حاجتی استمداد کرد.
پادشاه حاجتش را برآورد اتفاقا پس از چندی پادشاه و عابد هردو در یک روز مردند جنازه فاسق و گناهکار با کمال تجلیلبرداشته شد. ولی جنازه مرد عابد روی زمین ماند تا جایی کهحیوانات صورت او را خوردند. موسی این مطلب را به پیشگاهخداوند عرض کرد، خطاب شد، مرد متقی آبروی خود را نزد فاسقیبرد و استمداد کرد ولی فاسق قضای حاجت متقی را نمود. برایاحترام به قضای حاجت جنازهاش را احترام کردیم و برای این کهمرد متقی از کافری استمداد کرد و آبروی خود را برد صورت او ازوضع آبرومند، خارج و طعمه حیوان کردیم.
پس در واقع استعانت و استمداد اگر موافق اجازه خداوند نباشد،منافی با اصل «ایاک نستعین» است ولی اگر خداوند استعانت واستمداد را اجازه داده باشد منافی با انحصار استعانت و توحیدافعالی نیست.
2 - بزرگترین عامل سعادت یک مملکت و افراد آن اجتماع خضوعکردن در برابر این و آن نکردن و دست نیاز به روی هر کس و ناکسدراز ننمودن است. عبادت و خضوع و تذلل و تملق و تعظیمهایذلتآمیز در اسلام ممنوع است و خضوع فقط و فقط در مقابل خداییگانه جایز است. وقتی ملتی جز در مقابل خداوند. در برابر کسیبندگی نکند، محال است زبون و فرومایه باشد.
در روایات مشاهده میشود کسانی در مواقعی خواستند قدمپیغمبر(ص) را ببوسند اما آن حضرت مانع شدند حضرت علی(ع) هم درشهر انبار اجازه نداد که اهالی، مانند مجسمه در دو طرف جادهبایستند و نظایر اینها، در حالی که هنگام ظهور اسلام سجده کردنبه امپراطور روم و شاه ایران از طرف تمام طبقات امری معمولبود.
اگر ملتی عزت نفس داشته باشد، هرگز دیوانگانی مانند فرعوننمیتوانستند به ملتخود بگویند (انا ربکم الاعلی) (10) و آن مردمبدبخت هم تن به آن ذلت و خواری نمیدادند.
بزرگترین شاگرد مکتب اسلام حضرت علی(ع) نه از سر ذلت و خواریبلکه از روی وظیفهشناسی که بالاترین ظهور آزادی و آزاد مردیاستخدا را عبادت میکند و میفرماید:
«ان قوما عبدوا الله رغبه فتلک عباده التجار، و ان قوماعبدوا الله فتلک عباده العبید، و ان قوما عبدوا الله شکرافتلک عباده الاحرار». (11)
یکی از علل ذلت، طمع است. کسی که به اشخاص طمع داشته باشدناچار باید در مقابل آنها تن به ذلت دهد و خوار شود. انسانوقتی به کسی طمع نداشت و حتی از او استمداد و استعانت هم نکردگرفتار ذلت و خواری نمیشود و در واقع روی پای خود ایستاده وتکیهاش به خداوند عزیز است. این حالت نفسانی که انقطاع ازعموم و عدم توقع از این و آن است طبعا به اشخاص، شخصیت وانسانیت میدهد و جلو زبونی و خواری را میگیرد.
اسلام از راه انحصار عبادت و استعانتبه خداوند در ملت اسلامایجاد شخصیت کرد و آنها را از خواری و ذلت و زبونی و فرومایگیرهایی بخشد.
بزرگترین امری که باعثشرک مشرکین شده است ،یا شرک در عبادتیا شرک در افعال است. قرآن میفرماید:
(و لئن سالتهم من خلق السموات والارض لیقولن الله)
پس بتپرستان هم در خالقیت عالم مشرک نبودند شرک آنها در عبادتبود; در مقام پرستش، غیر خدا را میپرستیدند و میگفتند اینهاما را به خدا نزدیک میکند و همچنین در مقام استعانت از بتهاکمک میخواستند برای آن که حاجت آنها برآورده شود اسلام درنمازهای یومیه دستور قرائت فاتحه را داده در این سوره شرک، بهشرک در عبادت و افعال است اشاره کرده و از مسلمانان موحدمیخواهد که بگویند: (ایاک نعبد و ایاک نستعین)تا مبادا روزی به شرک در عبادت یا افعال آلوده شود.
در جمله «نعبد و نستعین» به جمع تعبیر کرده با آنکه علیالقاعده باید بگوید: «ایاک اعبد و ایاک استعین» اولا) جمعگفتن برای همراهی با جماعت است. امام جماعت زبان تمام مردماست و از طرف همه با پروردگار سخن میگوید. ثانیا) یک فرد کانهحیا میکند از اینکه عبادت و استعانتخود را به تنهایی مقابلخداوند عرضه کند و بگوید من تو را عبادت میکنم و از تواستعانت میجویم لذا خویش را در ردیف دیگران آورده و همه مردمرا با خود در تقاضا شریک کرده و یک جا میگوید همه ما تو راعبادت میکنیم و از تو استمداد میکنیم که البته این طرز سخنگفتن در برابر مقام عظیم پروردگار با اصول ادب مناسبتر است.
ثالثا) چون اسلام، دین اجتماعی است و حساب فرد را باید در حسابجمع دید و مردم مسلمان همگی باید با این اصل مانوس باشند واز آنجایی که «المؤمن اخ المؤمن» و «المؤمن للمؤمنکالبنیان».
بنابراین در شوون اجتماعی اسلام، مسلمین هر کدام خود را بادیگران میبینند و در مقام دعا و عرض ادب به پیشگاه پروردگارهمان جهت عمومی را پیوسته در نظر دارند - نه عنوان فردی خودرا - و عنوان فردی را در شان جمع تعمیم دادهاند. در سوره عصرچهار رکن را برای موفقیتبشر بیان میکند; دو رکن فردی و دورکن اجتماعی; دو رکن فردی ایمان و عمل صالح است و دو رکناجتماعی سفارش دیگران به حق و صبر است. تمام مشکلات در زندگییک مسلمان همان امور مربوط به اجتماع است والا امور فردی آنقدرمشکل و طاقتفرسا نیست. اگر رسول اسلام(ص) تصمیم میگرفت که خودشبه تنهایی مؤمن باشد و خودش به تنهایی عمل صالح کند، میتوانستاین کار را در چهار دیوار منزل خویش انجام دهد و گرفتار هیچمشکلاتی هم نمیشد ولی تمام ناملایمات و ضرباتی که بر رسولاسلام(ص) وارد شد، برای این بود که میخواستبه دیگران سفارش بهحق و صبر کند بدیهی است وقتی «اجتماع» هدف باشد اشکال وزحمت پیش میآید. اسلام دینی نیست که فقط به وظایف فرد قناعتکند و بس. از این رو اگر کسی به دو دستور سوره عصر که ایمان وعمل صالح است عمل کند و به دو دستور دیگر اعتنا نکند، هرگز بهسعادت کامل نمیرسد. سعادت کامل فردی مبنی بر چهار اصل است.
از این رو اخباری که مردم را به اصول اجتماعی توجه داده بسیاراست.
من اصبح ولم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم.
پس «ایاک نعبد و ایاک نستعین» را جمع آوردن اشاره به جهتجمعی بودن اسلام است.
«جبر و اختیار» و «امر بین الامرین» از مباحث مهم در اسلاماست، دیدگاه شیعی بر آن است که بشر در امور سعادت خود مجبورصرف نیستبه طوری که اراده و اختیار از او به کلی مسلوب شدهباشد و همچنین مختار صرف هم نیست که کوچکترین مددی از خداوندنخواهد، بلکه «امر بین الامرین» است.
در تفسیر برهان روایتی نقل شده استبه این مضمون که مردی«قدری» مذهب به مرکز خلافت آمد و در باره عقیده خود مذاکرهکرد و تمام افراد را در برابر سخنان خود محکوم کرد بهعبدالملک گفتند پاسخ او تنها از عهده «محمدبن علی» باقرالعلوم(علیهما السلام)، بر میآید. از این رو عبدالملک به حاکممدینه نوشت، بدون ارعاب و با احترام امام باقر(ع) را نزد منبفرست. حاکم مدینه به حضرت مراجعه کرد و حضرت بعلت کهولت وپیری از مسافرت عذر خواست و فرمود:
فرزندم جعفربن محمد(ص) را به نزد خلیفه میفرستم. حضرت صادق(ع)حرکت کرد و وارد شام شد خلیفه موقعی که حضرت را دید، میلنداشت که آن حضرت را با مرد «قدری» در یک مجلس جمع کند تامبادا مرد قدری حضرت را مغلوب کند و موجب شرمندگی شود. ولیوقتی حضرت وارد شام شد و خبر ورود حضرت بین مردم پخش شداجتماع کردند تا وضع مذاکره و محاوره حضرت را با مرد «قدری»ببینند. خلیفه رو کرد به حضرت صادق(ع) و عرض کرد: این مرد«قدری» همه را مجاب کرده و اینکه من درخواست آمدن شما راکردم، برای بحثبا این مرد بود. حضرت فرمود: خداوند ما را مددخواهد کرد. مرد «قدری» به حضرت عرض کرد: هر چه میخواهیبپرس. حضرت فرمود:
سوره فاتحه را بخوان خلیفه سخت ناراحتشد و گفت: انا لله وانا الیه راجعون، در سوره فاتحه مطلبی در این موضوع نیست(یعنی، در این مذاکره شکستخواهیم خورد) مرد «قدری» شروع بهخواندن کرد تا رسید به (ایاک نعبد و ایاک نستعین) حضرت فرمود:
توقف کن; بنابر عقیده شما چه احتیاجی به کمک خداوند استبااین که تمام قوا در اختیار شما است و به عبارت دیگر تو عقیدهداری که امور مفوض به بنده است و اختیار مطلق برای او است پسمجالی برای کمک خداوند نیست. مرد «قدری» از شنیدن این جملهمبهوت ماند.
چند بحث در این مقام شد در باره این آیه و مضمون رفیع آنمطالبی قابل ذکر است.
1) عموم موجودات دارای هدایت تکوینی هستند و این هدایتبزرگترین دلیل بر وجود خداوند عظیم است که نظم عالم را بهبهترین وجهی بنیانگذاری کرده است. هدایت تکوینی موجودات دلیلبزرگی بر این است که خالق عالم با اراده و اختیار و حکمت نظامجهان را مرتب کرده است.
(الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی) (12)
پروردگاری که هرچه در خور هر موجود بود، به او عنایت کرده وبعدا او را هدایت کرده است.
پس هدایت موجودات، غیر از خود خلقت است. این هدایت تکوینیبرنامه تمام موجودات عالم از جماد و نبات و حیوان و انسان وکلیه اجرام سماوی است و بر اساس همین هدایت تکوینی چرخ جهاندر گردش است و تمام موجودات زندگی خود را برای بقای نوع خودمیپیمایند. بشر نیز از این هدایت تکوینی برخوردار است ومیتوان گفت نود درصد امور زندگی بشر مرهون هدایت تکوینی است;زمانی که نطفه به رحم تعلق میگیرد، رحم با هدایت تکوینی بچهرا میسازد و پستان با هدایت تکوینی پر از شیر میشود و باهدایت تکوینی نوزاد متولد میشود. همچنین ضربان قلب و دورانخون و حساسیت عصب و هضم معده و جذب غذا همه هدایتبر اساستکوینی است.
2) موجودات در سایه هدایت تکوینی تمام حوایجشان برآورده میشودو کمال جسمی هر موجود در سایه هدایت تکوینی تامین میشود.
اما بشر به علت این که دارای کمال عقلی است علاوه بر هدایتتکوینی به هدایت تشریعی نیز احتیاج دارد و با ضمیمه شدن هدایتتکوینی به تشریعی زندگی سعادتمندانه انسان اداره میشود.
3) هدایت تکوینی جبر صرف است و موجودات در به کار بردن هدایتتکوینی اراده و اختیاری ندارند. همانطور که جاذبه زمین و کششسنگ اختیاری نیست، نمو درخت و گل و میوه دادن اختیاری نیست وهمانطور که عملیات حیوانات که در ظاهر ارادی است در واقع جبراست و همینطور عملیات طبیعی و تکوینی انسان اختیاری نیستبلکهجبر صرف است ولی در آن قسمت که احتیاج به هدایت تشریعی دارداختیار و اراده دارد و خوشبختی و بدبختیاش با اراده واختیاراتش تامین میشود.
4) همچنانکه هدایت تکوینی مجعول خداوند است هدایت تشریعی وقانونگذاری نیز از آن خداوند است زیرا کسی که میخواهدقانونگذاری کند باید حقیقت امر را درک کرده باشد، تا بتوانددر باره آن امر وضع قانون کند. و بشر کمتر اتفاق میافتد کهبتواند به حقیقت موجودات واقف شود. از این رو در قانونگذاریشمصلحت واقعی را درک نمیکند بلکه اغلب قانونگذاران در تشخیصخوبی و بدی موجودات تحت تاثیر احکام عمومی اخلاق و آداب محیطو تربیت اجتماع خود هستند نه آن که واقعبین باشند. علاوه براین قانونگذاری خداوند مشتمل بر یک امر مهم است و آن مراعاتمقتضیات قوانین تکوینی در قوانین تشریعی است. یعنی بین این دوقانون تناقض پیدا نمیشود.
5) در قوانین تکوینی صراط مستقیم است.
(ما من دابه الا هو آخذ بناصیتها ان ربی علی صراط مستقیم) (13)
«ناصیه» کنایه از مرکز عصب و نقطه فرماندهی است. تمام حرکاتو سکنات موجودات زنده که تحت آن فرماندهی است در ید خداونداست و خداوند بر صراط مستقیم است. بنابراین قوانین تکوینی وراه تکامل موجودات بر صراط مستقیم قرار گرفته از این رو لازماست هدایت تشریعی نیز مانند هدایت تکوینی روی صراط مستقیمباشد و همین طور هم هست. (و انک لتهدی علی صراط مستقیم) (14)
(وان هذا صراطی مستقیما فاتبعوه) (15)
6) درخواست در باره هدایت تکوینی و صراط مستقیم «نظام کون»لازم نیست زیرا همانطور که اشاره شد تکوین، جبر صرف استبنابراین موجودات بخواهند یا نخواهند در جریان طبیعی به جبردر صراط مستقیم راه میپیمایند و جز آنچه را که حق مقدر کردهاست انجام نمیدهند. ولی در آنچه که اختیار و اراده در آن مؤثراست دستور داده شده تا بندگان از خداوند بخواهند که به صراطمستقیم هدایتشوند.
7) مسلمان چون مسلمان است. دیگر برای چه از خداوند درخواستهدایتبه صراط مستقیم کند. امیرالمؤمنین(ع) در روایتی اشارهفرموده است که درخواستبرای ادامه هدایت و عدم انصراف از حقاست.
(لا تزغ قلوبنا بعد اذ هدیتنا). (16)
8) در سبک آیات قرآن از عموم آیات هدایت و ضلالتبوی جبر میآیدو مثل این است که تمام امور در دستخداوند است از این رو دعوتانبیا بی مورد خواهد بود ولی لازم است توجه داشت که عموم آنآیات در مقام بیان قدرت و سلطه مطلق خداوند بر تمام شوون عالمو بشر است و این قبیل متشابهات باید به محکمات برگردد. مانندآیه:
(والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا) (18و17) .
بعضی گفتهاند مراد از صراط، قرآن است. باید گفت صراط مستقیمتعالیم عالیه انبیا و قوانین تشریعی خداوند است که قرآن نیزاز جمله آنها است والا نباید «صراط مستقیم» را به «صراطالذین انعمت علیهم» تعبیر کرد. زیرا کسانی که در ادوار گذشتهسعادتمند شدند، پیرو دین خود بودند و قرآنی اصلا نیامده بوداما به نعمتهای خداوند متنعم شدند و ما هم از خداوند درخواستهمان را میکنیم.
خلاصه در قرون گذشته و امم سالفه مردمی آمدند و به ندای انبیالبیک گفتند و راه سعادت را یافتند و به راه رفتند و مردند ومتنعم به نعمتهای خداوند هم در دوران حیات و هم پس از مرگگردیدند و ما از خداوند درخواست چنین راهی را میکنیم.
(و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم) (19)
کسی بگوید چطور ممکن است رسول اسلام(ص) در نماز این جمله رابخواند.
در جواب گفته میشود که اصولا خداوند به حضرتش دستور داده:
(اولئک الذین هدیهم الله فبهدهم اقتده) (20)
راه سعادت در تمام امم و در قوانین انبیا اصولا یکسان است و درامهات فضایل و رذایل همانند اصول عقاید با یکدیگر اختلافندارند.
(لا نفرق بین احد من رسله) (21) ،
(شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا). (22)
یکی از آقایان پرسید پس ما از خداوند درخواست داریم همانندفلان کلیمی که به خوبی راه زندگی را پیمود و فلان پیرو نوح وهود که پیرو حق بودند، باشیم.
در حالی که دین اسلام متکامل و پیروان اسلام در مقام کمال وسعادت قابل مقایسه با افراد امم گذشته نیستند.
پاسخ ر ا با مثالی توضیح میدهم، علم طب در ادوار مختلف تکاملیافته و حتی در عصر ما مثلا در ظرف سی سال به قدری متکامل شدهکه طبیب سی سال قبل، اگر الان زنده شود بسیاری از کمالات علم طبامروز را نمیداند. ولی تمام این شاگردان هر یک در عصر خود ازیک در دانشکده وارد شده و از در دیگر، طبیب، خارج شدهاند.
البته جمعی هم در موقع امتحان ورودی مردود شدند و بعضی در ضمنتحصیل سنوات و در نتیجه نتوانستند به مقام طب نایل شوندبنابراین در هر دوره کسانی که به تناسب کمال علم زمان خودوارد دانشکده شدند خوب امتحان ورودی دادند و خوب تحصیل کردندو خوب از دانشکده خارج شدند، آنها دکتر و طبیب عصر شدهاند ولوطبع ترقی همه دورهها از دورههای قبل عالیتر و کاملتر است. پسمانعی ندارد که شاگرد دانشکده طب امروز بگوید: خدایا مرا دردانشکده طلب به راهی ببر که شاگردان موفق در گذشته رفتند و بهمقام دکتری نایل شدند به راه کسانی که در کنکور قبول شدند یاکسانی که در طول امتحان چندساله قبول شدند.
این درخواست معنیش این نیست که من از مزایای علمی و تکاملی طبامروز محروم بمانم و معلوماتم مانند طبیب سی سال قبل باشد.
پس در دانشگاه توحید و اخلاق انبیا یک اصل اساسی است، و آنپیمودن صراط مستقیمو به رضوان خداوند نایل شدن است.
این اصل قدر جامع تمام اقوام درستکار و هدف تمام مردانخداپرست است. اما اینکه مکتب پیغمبر اسلام(ص) در مقایسه بامکتب انبیای گذشته کاملتر است امری جدا است و مربوط به اصلموفقیت در صراط مستقیم نیست.
الف) بعضی «مغضوب علیهم» را یهود «وضالین» را نصاریدانستهاند. البته یهود و نصاری از باب بیان مصداق است ولیمنحصر به این دو نیست. زیرا بدتر از یهود و نصاری، مادیین وبسیاری از مشرکین هستند.
ب) ممکن است گفته شود «مغضوب علیهم» کسانی هستند که گرفتارگناه در قوای جسمانی و اعمال بدنی هستند «وضالین» کسانیهستند که گرفتار انحراف فکریاند.
به عبارت دیگر از خداوند درخواست دوری از راه مردمی که گرفتارگناه در قوای بدنی و انحراف در قوای روحی هستند را مینماییم.
ج) احتمال دیگر در معنای آیه این است:
مردم بر سه دستهاند; کسانی که وارد صراط مستقیم شدند و تاپایان عمر بر آن صراط پابرجا بودهاند. و کسانی که وارد صراطمستقیم شدند. ولی بعد، انحراف پیدا کردند و سوم کسانی که ازاول دچار گمراهی و انحراف بودند.
دسته اول «انعمت علیهم» و دسته دوم «مغضوب علیهم» و دستهسوم «ضالین» در باره هر یک از دو دسته آیاتی در قرآن است.
(من کفر بالله من بعد ایمانه... فعلیهم غضبا من الله) (23)
و (قل هل انبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیوه الدنیا) (24)
و (قل یا اهل الکتاب لا تغلوا فی دینکم ولا تتبعوا اهواء قوم قدضلوا و اضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل) (25)
د) بسیاری از صفات بین خداوند و مردم مشترک است. خداوند هم درقرآن به آن اشاره کرده است. یکی از آنها «غضب» است. چنانکه«خدعه» و «حیا» و «مکر» از این قبیل نیز در قرآن آمدهاست.
در این قبیل صفات باید به یک نکته توجه داشت; هر صفتی که دربشر موجود است دارای مقدمات نفسانی است ولی در اتصاف اینها بهخداوند باید دانست که در خداوند نتیجه آن صفت موجود است نهمقدمات و مبادی آن. مثلا حیا در خداوند و در انسان موجود است،اما در انسان حیا مقدمهای نفسانی دارد و آن حالت «انفعالنفس» است ولی در خداوند مقدمه صفات موجود نیست، اما امساک وخودداری که نتیجه است در خداوند موجود است. غضب نیز همینطوراست. مقدمه غضب در اصطلاح قدما غلیان خون قلب و به عقیدهامروزی امور دیگری است که موجب تحولاتی در تعدد دوران خون وسایر جهات میشود، ولی در خداوند این مقدمات نیست اما نتیجه کهالقای ضرر از ناحیه غضب کننده به مغضوب است، موجود میباشد.
همچنین دیگر صفات مشترک بین خلق و حق.
ر) با آنکه جمله «صراط الذین انعمت علیهم» مستلزم انزجار وتنفر از «صراط مغضوب علیهم» است چرا خداوند باز آنرایادآوری کرده است.
در پاسخ میتوان گفت که حفظ موازنه بین خوف و رجا بزرگترین اصلبرای هر موفقیت مادی و معنوی است. همانطور که عقلا در امورعادی بین خوف و رجا قدم بر میدارند - محصل، بین خوف و رجاتحصیل میکند. مریض، بین خوف و رجا مداوا مینماید - همچنین درامور دینی نیز مردم باید بین خوف و رجا باشند. لازم است در عینتوجه به خوف به رجا متوجه باشند و در عین توجه به رجا به خوفنیز توجه کنند. «صراط الذین انعمت علیهم» کنه رجا و امیداست. مسلمان امیدوار به رحمت، از غضب نیز غفلت نمیکند.
1- جوشن کبیر .
2- نمل (27) مضمون آیه77.
3- انبیا (21)آیه107.
4- فتح (48) آیه 48.
5- اعراف (7) آیه 180.
6- سجده (32) آیه7.
7- کهف (18) آیه 110.
8- مائده (5): 2.
9- یوسف (12): 42.
10- نازعات (79) آیه 24.
11- نهجالبلاغه، ح237.
12- طه (20): 50.
13- هود (11):56.
14- شوری (42): 52.
15- انعام (6): 54.
16- آلعمران (3): 8.
17- عنکبوت (29):69.
18- یکی دیگر از محکمات هدایت (ولو شاء ربک لا من من فی الارضکلهم جمیعا افانت تکره الناس حتی یکون مؤمنین و ما کان لنفسان تومن الا باذن الله و یجعل الرجس علی الذین لا یعقلون)ملاحظه میشود که هدایت اجباری را خداوند میتواند انجام دهد ولیبا (لو) که برای امتناع است میگوید انجام نمیدهد اما با اذن،ایمان میآورند و کسانی که تعقل نمیکنند گرفتار هستند. سوره 10آیه99 و 100.
19- نساء (4):69.
20- انعام (6): 90.
21- بقره (2): 285.
22- شوری (42):13.
23- نحل (16):106.
24- کهف (18):103.
25- مائده (5): 81.